: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: پیوندهای روزانه :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: لوگوی دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
حدود 14 قرن پیش شبه جزیره عربستان تنها بیابان وسیعی بود که قبایلی در آن ساکن بودند. این بیابان مرتباً در معرض حملههای کشورهای همسایه و اقوام دیگر قرار میگرفت. قبایل خود شبه جزیره نیز معمولاً درگیریهایی با یکدیگر داشته و هر از چند گاهی تنی چند از یکدیگر را به بهانههای مختلف میکشتند. در این اوضاع، حضرت محمد (ص) ـ پیامبر اسلام ـ در شبه جزیره عربستان ظهور کرد. او پس از سه سال دعوت پنهانی، دعوت علنی و آشکار خود را شروع کرد. سران قریش و قبایل دیگر عرب اولین و بزرگترین مخالفانی بودند که به دشمنی با او برخاستند. همچنین هرکس که این دعوت را به ضرر خود میدید، علیه او ایستادگی میکرد. پس از سالها تلاش پیامبر اعظم و یاران وی، قلب اسلام تپیدن گرفت و تصویر اسلام بر گوشهای از پرده تاریخ بشریت نقش بست.از همان روزهای آغازین شکلگیری حکومت اسلامی، جنگهای بسیاری بین مسلمانان و گروههای مخالف صورت گرفت. عموی پیامبر و بسیاری از یاران او در این جنگها شهید شدند. در این جنگها بزرگترین جنگجوی اسلام ـ علی (ع) ـ بسیاری از سران قریش و دیگر قبایل و جنگجویان بزرگ عرب از جمله عمربن عبدود را از پای در آورده بود. همچنین علی (ع) در زمانی که قبایل عرب قصد جان پیامبر (ص) را کرده بودند با خوابیدن در جای وی، او را از مرگ حتمی نجات داد.تلاش مسلمانان در دفاع از فرامین الهی بسیار سختکوشانه بود. آنها توانستند پس از مدتی با همین تلاشها شبه جزیره عربستان را به تسخیر اسلام در آورند، اما این شادی زودگذر بود و پیامبر گرامی اسلام رحلت کرد.مردم تصویر درستی از آینده نداشتند و نمیدانستند قرار است چه اتفاقی روی دهد. در این میان، سران عرب و اشراف قریش که در فکر جاه و مقام بودند، تصمیم گرفتند پیام رسول خدا که همان پیام خدا بود را بعد از ایشان و در بستر بیعدالتی از بین ببرند. آنها میخواستند «غدیر» را نادیده بگیرند. میخواستند با نام اسلام خود را به قدرت برسانند و دستورات خدا را آنگونه که به نفع و سود خودشان است، تغییر دهند.همچنین آنها نمیتوانستند ببینند فردی که به حیات بزرگان آنها پایان داده بود به جانشینی پیامبر خدا میرسد. برای آنها مهم نبود فرمان خدا چیست و چگونه باید اجرا شود، بلکه فقط میخواستند حکومتی اشرافی ـ اسلامی تاسیس کنند و بدینوسیله بر قدرت خود بیفزایند.آیه 144 سوره آل عمران که خدا در آن میفرماید: «... و محمد نیست؛ مگر رسولی که قبل از او رسولان دیگری بودند. پس اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا شما به به عقب بر خواهید گشت؟» که پیامبر در آخرین لحظههای عمر مبارکشان برای حضرت زهرا (س) خواند، به همین اتفاقات اشاره داشت. ایشان که در بیشتر لحظات سخت و طاقت فرسای تاریخ اسلام نزد رسول خدا بود، میدانست که چه اتفاقاتی در شرف وقوع است. آن حضرت میدانست که ارتجاع عرب و بازگشت به دوران جاهلیت باعث حوادثی خواهد شد که اسلام و مسلمانان را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد. آن حضرت، نگران مظلومیت علی (ع )، تنهایی حسن (ع) و تشنگی حسین (ع) بود.روزها گذشت و قریش حکومت را به دست آورد. زهرا (س) نیز که میدانست چه اتفاقی افتاده و ولایت و جانشینی رسول خدا غصب شده، روز و شب میگریست. وقتی زهرا (س) میگریست مدینه گریه میکرد و مردم در پی یافتن جواب این سئوال از قبل پاسخ داده شده بودند که فاطمه چرا اینقدر گریه میکند. گریه زهرا (س) مردم را تکان داده و جرقهای در ذهن آنها زده بود. کاری که از بازوی هیچ مردی بر نمیآمد. مردم با خود میگفتند که حق با فاطمه (س) و شوهر اوست. هرچند، جماعت خود را به نادانی میزد. به همین دلیل، بزرگان قریش از علی (ع) به طور جدی خواستند که همسر خود را آرام کند. ولی فاطمه (س) دستبردار نبود. حق شوهر او را غصب کرده و فرمان خدا را نادیده گرفته بودند. فاطمه، فاطمه بود؛ دختر خدیجه کبری و فرزند رسول خدا. او به عنوان یک مسلمان و پیرو راه حقیقی پیامبر اکرم (ص)، وظیفه خود میدانست تا کاری را که مردان از انجام دادن آن عاجز بودند، انجام دهد و حق را به صاحبش بازگرداند. او شبانه دست دو فرزند خود را میگرفت و به همراه علی (ع) و در پی طلب یاری برای جانشین خدا و یادآوری غدیر خم و دیگر مسایل زمان پیامبر (ص) به خانه انصار میرفت و با آنها اتمام حجت میکرد.در این اوضاع، مخالفان امیر مؤمنان، شرایط را بسیار خطرناک میدیدند. آنها میدانستند که اگر این کارها ادامه یابد، جنبشی ایجاد میشود. در نتیجه تصمیم گرفتند که آتش پیروی از رسول خدا را به مشتی خاکستر تبدیل کنند. آنها میدانستند که اگر علی (ع) با سران حکومت بیعت کند، این آتش خاموش میشود. همچنین تصمیم گرفتند برای سلب قدرت و نشانههای حقانیت از خاندان رسول خدا (ص) سرزمین فدک، که ملک فاطمه زهرا (س) بود را از چنگ او درآورند.در پی این تصمیم و پس از غصب فدک، حضرت زهرا (س) باشکوه تمام از خود دفاع کرد و در مسجد مدینه به طور علنی حکومت را نامشروع دانست و اظهار کرد که حکومت آنها جدا از رسول خدا و غیر الهی است و بدین ترتیب، حکومت خدا که به جانشین پیامبر (ص) واگذار شده بود توسط افرادی غصب شده است. همچنین آن حضرت، انصار و مسلمانانی را که با پیامبر بودهاند، نصیحت کرده و یادآور شدند که پیامبر چه وصیتهایی کرده و چه کسی را به فرمان خدا به جانشینی خود برگزیده بود.این سخنرانی در مسجد مدینه شوری در انصار به پا کرد و این سئوال را در ذهن آنها به وجود آورد که آیا راهی را که انتخاب کردهاند، درست است یا نه. از طرفی وعدههایی را که سران قریش به آنها داده بودند به یاد میآوردند و در دلشان زلزله تردید بود.سران قریش برای چندمین بار افرادی به در خانه علی (ع) فرستادند تا او را به مسجد بیاورند، اما حضرت فاطمه (س) ممانعت کرد تا اینکه گروهی شمشیر به دست به در خانه آن حضرت رفتند، اما باز حضرت زهرا (س) ایستادگی کرد. سربازان در خانه علی (ع) را آتش زدند و با لگد زدن به در، وارد خانه شدند و چون فاطمه (س) پشت در بود، مورد اهانت و ظلم قرار گرفت و نوزادی که در شکمش بود، سقط شد. باز هم فاطمه (س) در حالی که زخمی شده بود، گوشه لباس علی (ع) را گرفت و اجازه نداد او را به مسجد ببرند. این بار عاملان حکومت با بیرحمی ضربات زیادی با دسته شمشیر و تازیانه به حضرت زهرا (س) زدند تا او روی زمین افتاد. دقایقی گذشت و فاطمه (س) توانست از جایش بلند شود. دست فرزندان خود را گرفت و با وجود زخمهای زیاد و در حالی که رخش زرد شده بود به سوی مسجد مدینه روانه شد. در مسجد گروهی شمشیر به دست میخواستند علی (ع) را وادار به بیعت کنند و او را تهدید به مرگ کرده بودند. ناگهان فاطمه (س) به مسجد رسید و با دیدن صحنه فریاد کشید و آنها را تهدید کرد که اگر علی (ع) را وادار به بیعت کنند به پدرش رسول خدا پناه میبرد و برای آنها از خدا طلب عذاب میکند. در این هنگام، دست حسن (ع) و حسین (ع) را گرفت و به سوی قبر پدرش رفت. علی (ع) از سلمان خواست تا جلوی او را بگیرد. سپس زهرا (س) با فرزندان خویش به مسجد بازگشت و در حالی که مردم و انصار بهت زده شده بودند و سران قریش نیز نمیدانستند چه کنند و شمشیر در دست زورگویان میلرزید، دست حضرت علی ( ع ) را گرفته و به خانه بازگشت و تا زمان زندگانی خویش نگذاشت که سران قریش، علی (ع) را وادار به بیعت کنند.در این میان و در حالی که آن حضرت، شور و غوغایی به پا کرده بود، سخنانش با زنان مدینه برای چندمین دفعه موجب آگاهی مردم و اتمام حجت با آنها شد. آن حضرت به آنان فرموده بود که نادیده گرفتن خلافت جانشین پیامبر و سپردن این منصب به افراد دیگر، باعث مشکلات زیادی برای جامعه اسلامی خواهد شد و نافرمانی مردم در عدم حمایت از جانشین رسول خدا به ضرر آنهاست و مصیبتهایی به دلیل همین نافرمانیها به سر مسلمانان خواهد آمد.دیری نگذشت که زهرا (س) به علت آسیبهای جسمانی متعدد و ضعف شدید ناشی از آن به شهادت رسید. شهادت و وصیت حضرت زهرا (س) بزرگترین اعتراض به جامعه ناسپاس و نافرمان آن روز بود و باعث شد تا امروز ما بتوانیم حق و حقیقت را از باطل بشناسیم. او در روزهای آخر عمر خود با وصیت به حضرت علی (ع) از او خواست تا شبانه دفن شود و محل تدفینش نامعلوم باشد. این خود بزرگترین اعتراض به غاصبان ولایت و ظالمان آن روز و بیانگر حقیقت تاریخ بود که چرا باید آرامگاه دختر رسول خدا مخفی باشد و باعث شد تا راه و چاه از هم شناخته شود.شهادت حضرت فاطمه (س) خط سرخی بر برگهای ابدی تاریخ کشید. آن حضرت با شهادت خود به مردم بیان کرد که چگونه پیام رسول خدا فراموش شد، چگونه بعد از ایشان، همنشینان را به جای جانشینان بر سر کار آوردند و چگونه جاهلیت و نژادپرستی عرب با لباسی تازه به نام اسلام لکه ننگی بر صحنه روزگار شد.
سایت صدای شیعه
نوشته شده توسط :